عاشقت نبودم2.......!!!؟؟؟؟

عاشقت نبودم.........!!!!!

داستان عاشقانه واقعی

داستان منو مینا ازینجا شرو شد ...چون من شمارشو گرفتم ...اونم شمارمو از خواهرش گرفته بود...

ما در بعضی مواقع و فقط در زمینه درسی به هم اس میدادیم ...... چون منو مینا همه درسامونو با هم برنداشته بودیم ، برا همین یکی مون ، درسی رو قبلا پاس کرده بود که یکی دیگه پاس نکرده بود....و تو اس میگفتیم : فلان کتابو داری ؟ ...

اونم یا میگفت آره یا نه .......

مینا همه ی درساشو با دوستاش برمیداشت ...ولی من نه .......من فقط قصد اینو داشتم که درسمو زودتر تموم کنم......

چون اون زمان ، هنوز عاشق واقعی مینا نبودم....من زمانی که دانشگاه درس میخوندم ، اونجا بعنوان کار دانشجویی ، هم کار میکردم ، تا بتونیم کمی از هزینه تحصیلمو خودم بدم.......کارم باعث میشد که  من هر روز دانشگاه باشم......ومن میتونستم هر روز مینا رو ببینم...واز این موضوع خیلی خوشحال بودم.....زمان میگذشت و ما همدیگرو بیشتر میشناختیم و این باعث میشد ، تو کلاس بیشتر باهم باشیم و شوخی و خنده کنیم .....تا اینکه عید رسید.....من بهش اس دادم وعیدوتبریک گفتم  و اونم طبق معمول جوابمو داد و عید بهم تبریک گفت .......

تعطیلات عید تمام شد و ما بهم تو این مدت هیچ اسی ندادیم ، چون هنوز رابطه آنچنانی باهم نداشتیم....

دوباره کلاس ها شرو شد......من دیگه تو دانشگاه کار نمیکردم....چون دیگه خودم نخاستم کار کنم......

من یک روز به صورت اتفاقی مینا و خواهرشو تو کتابخونه دیدم.....بعد سلام و احوالپرسی ، نمیدونم صحبت چی شده بود که مینا و خواهرش گفته بودن ما روزه ایم......برام خیلی جای تعجب بود........

اینجا پی بردم که نباید به ظاهر آدما نگاه کرد...اونا با وجود اینکه حجابشون زیاد خوب نبود وموهشون خیلی بیرون بود ، ولی با این وجود نه تنها ماه رمضون ، بلکه روزهایی که روزه ثواب داشت هم روزه میگرفتند ، اونم تو اون هوای گرم بهار و روزهای ی که زمانش طولانی بود.......اون اتفاق جرقه ای بود برای علاقه بیشترم به مینا......

ادامه داستانو بعدا براتون مینویسم ...زیاد منتظرتون نمیزارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:مینا , عشق , دوست دارم , ازدواج,ساعت1:30توسط احمد | |